مجموعه دو جلدی از سری داستان‌های هری پاتر

معرفی کتاب: هری پاتر و جام آتش

داستان از جایی شروع می‌شود که در هاگوارتز مسابقات قهرمانی سه جادوگر بین سه مدرسه بزرگ جادوگری یعنی هاگوارتز، بوباتون و دورمشترانگ برگزار می‌شود

مشخصات کتاب:
نام کتاب: هری پاتر و جام آتش
نام نویسنده: جی. کی. رولینگ
نام مترجم: ویدا اسلامیه
نام انتشارات: کتابسرای تندیس

خلاصه کتاب:
داستان از جایی شروع می‌شود که در هاگوارتز مسابقات قهرمانی سه جادوگر بین سه مدرسه بزرگ جادوگری یعنی هاگوارتز، بوباتون و دورمشترانگ برگزار می‌شود. کسانی‌که می‌خواهند در این مسابقه ثبت‌نام کنند باید هفده سال به بالا باشند پس هری امکان شرکت را از دست می‌دهد. وقتی نوبت انتخاب شدن داوطلب‌ها از جام آتش شد، همه متعجب شدند زیرا نام هری پاتر از جام آتش بیرون آمد. اما هری اسمش را در داخل جام نیانداخته بود. همه از جمله رون از دستش عصبانی شده و با او قهر کرده بودند. وقتی هری در مسابقات قهرمانی سه جادوگر شرکت می‌کند کلی اتفاقات هیجان‌انگیز و غیرمنتظره برایش می‌افتد.

قسمتی از متن کتاب:
«آن گاه با صدای بم و دورگه‌اش گفت:
- خیلی به هدفت نزدیک شدهی. نزدیک‌ترین راهی که تو رو به هدفت می‌رسونه راهیه که پشت سر منه.

هری با این که می‌دانست چه جوابی خواهد شنید گفت:
- پس... پس می‌شه لطفا از سر راهم کنار برین؟

ابوالهول که همچنان قدم می‌زد گفت:
- نه. فقط در صورتی کنار می‌رم که جواب صحیح چیستان منو پیدا کنی. اگه با اولین حدس جواب صحیحو بگی اجازه می‌دم از کنار من رد بشی و بری. اگر جوابت اشتباه باشه بهت حمله می‌کنم. اگر هم ساکت بمونی و چیزی نگی بهت اجازه می‌دم از راهی که اومدی برگردی و هیچ آسیبی بهت نمی‌رسونم.

قلب هری در سینه فرو ریخت. این هرمیون بود که در حل چیستان‌ها مهارت داشت نه هری. او جوانب امر را سنجید. اگر چیستان پیچیده و دشوار بود می‌توانست چیزی نگوید و بدون هیچ آسیبی برگردد و از مسیر دیگری به مرکز هزار تو برود. هری گفت:
- باشه، چیستانت چیه؟

ابوالهول درست در وسط راه روی پاهای عقبی‌اش نشست و شروع به خواندن کرد:
ز عینک یک برون آر ای جوانبخت          کبابی آور و بنشین تو بر تخت
چو آبی از کبابی برفکندی                      همان را بر ته قبلی ببندی
چون تابوتت روان شد آخر کار               دو حرف آخر تابوت بردار
از این سه این دو را دنبال هم کن          جواب چیستانم بر ملا کن

هری با دهان باز هاج و واج مانده بود. با ترس و لرز به او گفت: 
- می‌شه یه بار دیگه آهسته‌تر برام بخونی؟

ابوالهول لبخندی زد و با بستن چشم‌هایش به او جواب مثبت داد. سپس بار دیگر چیستان را خواند. هری متوجه شد که نمی‌تواند جواب این چیستان را حدس بزند و حتما باید با استدلال جواب آن را پیاده کند. همان طور که به ابولاهول خیره نگاه می‌کرد زیر لب گفت:
- ز عینک یک برون آر ای جوانبخت، چه طوری می‌شه از عینک یکو بیرون آورد؟ یک... یک... آهان! شاید باید «ی» و «ک» رو دربیارم... در این صورت «ع» و «ن» می‌مونه... خب بعد دوباره میام سراغ این قسمت... می‌شه بیت بعدی رو بخونی؟

ابوالهول بیت بعدی را دوباره خواند. هری دوباره بین را تکرار کرد و گفت:
- اگه آبی رو از کبابی جدا کنم می‌مونه «ک» و «ب». خب حالا می‌شه بیت بعدی رو بخونی؟

ابوالهول دو بیت آخر را دوباره برایش خواند. هری گفت:
- دو حرف آخر تابوت... می‌شه «و» و «ت». حالا باید این حرف‌ها رو دنبال هم ردیف کنم.

ابوالهول به او لبخند زد. هری شروع به قدم زدن کرد و گفت:
- از عینک «ع» و «ن» مونده بود. این میشه «عن». بعدش از کبابی آبی آخرش را برداشتم و «ک» و «ب» موند. این می‌شه «کب». حالا اگه اینو به قبلی وصل کنم می‌شه «عنکب». از تابوتم که «و» و «ت» رو داشتیم می‌شه... می‌شه... عنکبوت!

ابوالهول به پهنای صورتش خندید. سپس از جایش برخاست پاهای عقبی‌اش را کش و قوس داد و از جلوی راه هری کنار رفت. هری گفت:
- ممنونم

و در حالی که از هوش و ذکاوت خود در حیرت بود با سرعت از کنار او گذشت.

 

مطالب پیشنهادی

نظرات

در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان، رعایت برخی موارد ضروری است:
-- لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
-- «
داستان‌چی» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
-- «
داستان‌چی» از انتشار نظراتی که در آن‌ها رعایت ادب نشده باشد معذور است.
-- نظرات، پس از تأیید مدیر منتشر می‌شوند.

در پاسخ به