نگهبانان پیشتاز محفل ققنوس

معرفی کتاب: هری پاتر و محفل ققنوس

داستان هری پاتر و محفل ققنوس از آنجا شروع می‌شود که از وزارت سحر و جادو پروفسور آمبریج  به عنوان مدرس دفاع در برابر جادوی سیاه انتخاب می شود. پروفسور آمبریج کم کم زندگی را برای هری تباه می‌کند و او را ناعادلانه تنبیه می‌کند

مشخصات کتاب:
نام کتاب: هری پاتر و محفل ققنوس
نام نویسنده: جی. کی. رولینگ
نام مترجم: ویدا اسلامیه
نام انتشارات: کتابسرای تندیس

داستان هری پاتر و محفل ققنوس از آنجا شروع می‌شود که از وزارت سحر و جادو پروفسور آمبریج  به عنوان مدرس دفاع در برابر جادوی سیاه انتخاب می شود. پروفسور آمبریج کم کم زندگی را برای هری تباه می‌کند و او را ناعادلانه تنبیه می‌کند. از آنجا که او درس دفاع در برابر جادوی سیاه را عملی نمی‌کند، هری و دوستانش در یک اتاق مخفی، گروهی درست می‌کنند تا هری به بقیه دفاع در برابر جادوی سیاه را یاد بدهد.

کم‌کم آمبریج مقام‌های بالاتری از وزارت سحر و جادو دریافت می کند و سر یک اشتباه که هری و دوستانش لو می‌روند، مدیر مدرسه یعنی دامبلدور را اخراج و خود مدیر مدرسه می‌شود. هر روز چیزهای بیشتری ممنوع و هری از چیزهای بیشتری محروم می‌شود. اوضاع برای هری و دوستانش بد و بدتر می‌شود. اما این وضعیت تا کی ادامه دارد؟
 

قسمتی از متن کتاب:
دری در سمت چپ راهرو باز شد و پروفسور مک‌گونگال با قیافه‌ای ناراحت و کلافه از دفترش بیرون آمد. بدعنق هرهر خندید و با شادمانی از آنها دور شد. پروفسور مک‌گونگال با بداخلاقی گفت:
  • - هیچ معلومه برای چی اینجا داد می‌زنی، پاتر؟
هری با لحن خشکی گفت:
  • - منو فرستادن پیش شما.
  • - فرستادن؟ منظورت چیه که می‌گی فرستادن؟
هری یادداشت پروفسور آمبریج را به او نشان داد. پروفسور مک‌گونگال، یادداشت را از دست او گرفت. اخم‌هایش را در هم کشید و با ضربه چوب‌دستی‌اش آن را باز کرد. لوله آن را پایین آورد و مشغول خواندن شد. هنگامی که یادداشت پروفسور آمبریج را می‌خواند چشم‌هایش در پشت قاب مربع عینکش به سمت چپ و راست حرکت می‌کرد و با خواندن هر خط، چشم‌هایش تنگ‌تر می‌شد.
او گفت:
  • - بیا اینجا، پاتر.
هری به دنبال او وارد دفترش شد. در خود به خود پشت سر آنها بسته شد. پروفسور مک‌گونگال برگشت و به هری رو کرد و گفت:
  • - خب؟ این حقیقت داره؟
هری با حالتی پرخاشگرانه‌تر از آن که در نظر داشت گفت:
  • - چی حقیقت داره...
او در تلاش برای اینکه جمله‌اش مودبانه‌تر بشود اضافه کرد:
  • - .... پروفسور؟
  • - این درسته که تو سر پروفسور آمبریج داد زدی؟
  • - بله
  • - به اون گفتی دروغگو؟
  • - بله
  • - تو به اون گفتی اونی –که- نباید- اسمشو- برد- برگشته؟
  • - بله
پروفسور مک‌گونگال پشت میز تحریرش نشست و با دقت هری را برانداز کرد. بعد گفت:
  • - یه بیسکوئیت بخور، پاتر.
  • - چی بخورم؟
پروفسور مک‌گونگال به قوطی راه‌راهی پر از شیرینی اشاره کرد که بر روی یک کپه کاغذ روی میزش بود و با بی‌قراری تکرار کرد:
  • - یه بیسکوئیت بخور.... و بشین.
یک بار دیگر نیز زمانی که هری انتظار داشت پرفسور مک‌گونگال او را تنبیه کند در عوض او را عضو تیم کوییدیچ گریفندور کرده بود. هری بر روی صندلی روبروی او نشست و یک سمندر آبی زنجبیلی خورد. این بار نیز مثل دفعه پیش گیج و سراسیمه بود. پروفسور مک‌گونگال، یادداشت پروفسور آمبریج را کنار گذاشت و با قیافه‌ای بسیار جدی به هری نگاه کرد و گفت:
  • - پاتر، تو باید خیلی احتیاط کنی.
هری شیرین‌هایی که در دهان داشت قورت داد و به او خیره نگریست. لحن گفتارش به هیچ وجه شبیه گفتار همیشگی‌اش نبود. نه تندتند حرف می‌زد نه خشک و خشن. آرام و نگران بود و بسیار انسانی‌تر از همیشه به نظر می‌رسید.
  • - بدرفتاری در کلاس دلورس آمبریج ممکنه خیلی گرونتر از کسر امتیاز و مجازات برات تموم بشه.
  • - منظورتون....؟
پروفسور مک‌گونگال به طور ناگهانی رفتار عادی‌اش را در پیش گرفت و بداخلاقی گفت:
  • - پاتر، عقلتو به کار بنداز. خودت می‌دونی که اون از مجا اومده و به چه کسی گزارش میده.
صدای زنگ، پایان ساعت درسی را اعلام کرد. از طبقه بالا راهروی بیرون صدای گرومپ گرومپ قدم‌های صدها دانش‌آموز به گوش می‌رسید. پروفسور مک‌گونگال بار دیگر به یادداشت آمبریج نگاه کرد و گفت:
  • - اینجا نوشته که می‌خواد تا یک هفته هر روز بعداز ظهر تو رو مجازات کنه.
هری با نگرانی و هراس تکرار کرد:
  • - یک هفته هر روز بعد از ظهر! ولی پروفسور، شما نمی‌تونید...؟
پروفسور مک‌گونگال با صراحت گفت:
  • - نه نمی‌تونم.
  • - ولی...
  • - اون استاد توست و می‌تونه تو رو مجازات کنه. فردا ساعت ۵ بعداز ظهر باید بری به اتاقش. این اولین روزه. فقط یادت باشه که هر وقت دور و بر دلورس آمبریج هستی خوب حواست رو جمع کنی.
هری مخالفت کرد و گفت:
  • - ولی من حقیقتو گفتم. ولدمورت برگشته و شما هم می‌دونید، پروفسور دامبلدور هم می‌دونه که اون....
پروفسور مک‌گونگال با عصبانیت عینکش را صاف کرد (او با شنیدن اسم ولدمورت چنان صورتش را در هم کشیده بود که عینکش پایین آمده بود) و گفت:
  • - تو رو خدا، پاتر! فکر می‌کنی موضوع سر راست و دروغه؟ موضوع سر اینه که تو باید دنبال دردسر نگردی و بر خشمت مسلط باشی!
پروفسور مک‌گونگال که پره‌های بینی‌اش باز شده و لب‌هایش بر هم فشرده بود از جایش برخاست. هری هم بلافاصله از جایش برخاست. پروفسور مک‌گونگال قوطی شیرینی را به سمت او دراز کرد و با آزردگی گفت:
  • - یه بیسکوئیت دیگه بخور.
هری به سردی گفت:
  • - نه، نمی‌خورم. مرسی.
پروفسور مک گونگال با بدخلقی گفت:
  • - مسخره‌بازی درنیار دیگه.
هری یک شیرینی دیگر برداشت و با اکراه گفت:
  • - مرسی
  • - پاتر، مگه تو به سخنرانی دلورس آمبریج در آغاز سال تحصیلی گوش نکردی؟
هری گفت:
  • - چرا، گوش کردم....اون گفت... پیشرفت کردن ممنوع میشه یا اینکه.... خلاصه منظورش این بود که.... وزارت سحر و جادو تلاش میکنه که در امور هاگوارتز دخالت کنه.
پروفسور مک‌گونگال لحظه‌ای با دقت به او نگاه کرد بعد با انزجار هوا را از بینی خارج کرد و از پشت میزش بیرون آمد و در را برای او باز کرد و گفت:
  • - خب، خوشحالم که دست‌کم به حرف‌های هرمیون گرنجر گوش می‌دی.
سپس با دست به بیرون اشاره کرد تا هری از دفترش خارج شود.

مطالب پیشنهادی

نظرات

در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان، رعایت برخی موارد ضروری است:
-- لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
-- «
داستان‌چی» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
-- «
داستان‌چی» از انتشار نظراتی که در آن‌ها رعایت ادب نشده باشد معذور است.
-- نظرات، پس از تأیید مدیر منتشر می‌شوند.

در پاسخ به